یکی از بدترین اتفاقهایی که میتونه توی زندگی خوابگاهی بیافته، اینه که شیر رو گذاشته باشی روی گاز تا جوش بیاد و بعدش یادت بره. اون موقعاست که چنان بوی شیر سوخته کل خوابگاه رو فرامیگیره که تا دو طبقه پایینتر و دوطبقه بالاتر بوش میپیچه و کلی سر هستن که از در اتاق بیرون کشیده میشن تا بیمسئولیتیت رو بارها و بارها گوشزد کنن تا اینکه تا آخر عمر به سرت نزنه که دوباره بخوای توی خوابگاه شیر بجوشونی.
اما امروز بنا به یک اتفاق بسیار خوش یمن و عالی درست سر بزنگاه پای گاز رسیدم و موقعی که شیر داشت از سر قهوه جوش لبریز میشد خودم رو از سرزنش همسایههام نجات دادم.